MR.Perfect
خر و اشتر N@DER:
خری و اشتری دور از آبادی به آزادی میزیستند. نیم شبی چراکنان به شارع عام نزدیک شدند. اشتر گفت : ساعتی دم فرو بند تا از آدمیان دور شویم. نباید گرفتار شویم. خر گفت : این نشاید که درست همین ساعت نوبت آواز من است و در ترک عادت رنج جان و بیم هلاک تن. و بیمحابا آواز برداشت.
کاروانیان به دنبال بیامدند و هر دو را در قطار کشیده بار نهادند.
فردا آبی عمیق پیش آمد که عبور خر از آن میسر نبود. خر را بر اشتر نشانیده، اشتر را به آب راندند. اشتر چون به میان آب رسید، دستی برمیافشاند و پای میکوفت. خر گفت : رفیق! این مکن، وگرنه من در آب افتم و غرقه شوم. شتر گفت : چنانکه دوش نوبت آواز نابهنگام تو بود، امروز گاه رقص ناساز من است!
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |